چهارشنبه ۰۳ اردیبهشت ۹۹ | ۱۰:۲۱ ۷۶ بازديد
شانه به درد زلف پريشان من نخورد
مرهم به درد چاك گريبان من نخورد
از زهر معتمد كه دو سه جرعه خورده ام
يك قطره هم نماند كه از جان من نخورد
تاريك بود بس كه شكنجه سراي من
راه ستاره نيز به زندان من نخورد
شش سال در اسارت اگر عمر من گذشت
بر خواهر اسير كه چشمان من نخورد
در شعلهاي كه چادر اين همسرم نسوخت
يا تازيانه بر تن طفلان من نخورد
دندان من ز لرزه بر اين كاسه آب خورد
چوبي دگر به گوشهي دندان من نخورد